كليد واژهها: تفسير، آيات متشابه، آيات محكم، آيات مجمل، آيات مؤول، آيات مبهم .
برخى از مفسران قرآن را در دلالتبر مقاصدش مستقل مىشمارند و تفسير آن را متكى به بيان هيچكس حتى معصومان عليهم السلام نمىدانند، اما علماى اماميه بر اين عقيدهاند كه فهم قطعى پارهاى از آيات قرآن - كه از آنها به متشابهات، مجملات و مبهمات تعبير مىشود - بدون بيان معصومان عليهم السلام ميسور نيست [1].
در اين مقاله سعى مىشود نظريه اخير اثبات و نظريه نخست ابطال گردد . پيش از طرح ادله اثباتى و دفع شبهات، تعريف برخى از مصطلحات ضرورى مىنمايد .
در تعريف محكم و متشابه اقوال بسيارى ياد شده است و برخى آنها را به بيست قول رساندهاند [2].
لكن نظر برگزيده نگارنده به اين شرح است كه محكم يا آيهاى است كه در دلالتبر مقصود صراحت دارد ; مثل: والله بكل شىء عليم (1) [بقره / 282] كه از آن به «نص» تعبير مىشود يا آيهاى است كه بر معناى مراد ظهور دارد ; مانند: اقيموا الصلاة (2) [بقره / 43] كه در وجوب نماز ظهور دارد و آن را «ظاهر» مىنامند .
اما متشابه آيهاى است كه بر مقصود صراحت و ظهور ندارد ; نظير: والمطلقات يتربص با نفسهن ثلثة قروء (3) [بقره / 229] كه «قرء» لفظى دوپهلوست و داراى دو معناى حيض و طهر است و در هيچ يك از اين دو معنا صراحتيا ظهور ندارد ; همچنين آيهاى كه برخلاف مقصود ظهور داشته باشد ; مانند: الرحمن علىالعرش استوى (4) [طه / 5] كه ظاهر آن بر جسمانيتخداوند دلالت دارد . تمام آياتى كه در آنها از حقايق غيبى سخن رفته و درك حقيقت آنها فراتر عقول افراد عادى است، مثل عرش، كرسى، لوح، وحى و اوصاف بهشت و دوزخ جزو قسم اخيرند . خداى تعالى در اين آيات آن حقايق را با نوعى تشبيه و تمثيل بيان فرموده است [3].
تفسير از «فسر» اشتقاق يافته و به معناى توضيح كلامى است كه در آن نوعى خفا باشد [4]. بنابراين نص و ظاهر نيازى به تفسير ندارند، چون در معناى آندو خفايى نيست ; اما جز آنها نيازمند تفسيرند [5].
اما تاويل بيان حقايقى است كه وراى مدلول لفظى آيات است و از آنها به «بطون قرآن» تعبير مىشود .
مجمل در مقابل مفصل است ; بر اين اساس آيات مجمل آياتىاند كه در آنها معارف و احكام كلى آمده است . تفصيل جزئيات و توضيح خصوصيات چنين آياتى جز از طريق بيان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و وارثان علم آن حضرت فهميده نمىشود . مبهم نيز در برابر مبين است ; به اين ترتيب مبهمات قرآن آنهايىاند كه در افاده معنا گنگند ; مثل حروف مقطعه كه در اوايل برخى از سورهها قرار دارند . اين قسم نيز بدون بيان خبرگان قرآن قابل فهم نيست .
آيات و روايات چندى اختصاص فهم بخشى از قرآن را به معصومان عليهم السلام تاييد مىكنند .
آياتى كه حاكى از خصوصى بودن فهم بخشى از قرآن استبه شرح ذيل است:
الف . و ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون فىالعلم [آل عمران / 7] ; تاويل آنها را جز خدا و استواران در دانش [قرآن] نمىدانند .
در اين آيه پس از آنكه آيات قرآن به دو قسم محكم و متشابه تقسيم شده، تاويل و تفسير آن را مخصوص خدا و راسخان در علم اعلام مىدارد كه به استناد روايات فراوان معصومان عليهم السلاماند [6].
ب . و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم [نحل / 44] ; قرآن را به تو نازل كرديم تا آنچه را بر آنان نازل شده، روشن كنى .
در اين آيه نيز تبيين و تفسير قرآن ويژه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم دانسته شده است . بدين ترتيب كسانى نيز كه وارث علم آن حضرتاند، يعنى ساير معصومان تفسير قرآن را مىدانند .
ج . بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم [عنكبوت / 49] ; بلكه آنها آياتى روشن در سينههاى كسانى است كه به آنان دانش [قرآن] داده شده است .
در اين آيه نيز جايگاه فهم آيات قرآن سينه مبارك صاحبان علم الهى خوانده شده است كه به شهادت روايات همان معصومان عليهم السلام هستند [7].
د . هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه [جمعه2] ; خدا كسى است كه در ميان درس نخواندهها رسولى را از خودشان فرستاد تا آيات او را برآنان بخواند و پاكشان سازد و كتاب و حكمتبه آنان بياموزاند .
در اين آيه نيز علم به كتاب خدا خاص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم خوانده شده است و همانطور كه آمد، ساير معصومان عليهم السلام كه دانش آن حضرت را به ارث بردهاند، عالم به كتاب خدايند .
روايات فراوانى درباره انحصار فهم بخشى از قرآن به معصومان عليهم السلام نقل شده [8] كه اينك به برخى از آنها بسنده مىشود .
الف . در تفسير والراسخون فى العلم [آل عمران / 7] روايات بسيارى را آوردهاند كه مراد از راسخان در علم معصومان عليهم السلام هستند كه ذيلا برخى از آنها مىآيد .
امام باقر عليه السلام فرمود: رسولخدا صلى الله عليه و آله وسلم افضل راسخان در علم است . خداى عزوجل همه تنزيل و تاويلى راكه بر او نازل شده، به او آموخت و هيچ تنزيل و تاويلى بر او نازل نشد كه تاويلش را نداند . پس از آن حضرت اوصيايش همه آن را مىدانند [9].
على عليه السلام فرمود: كجايند آنانكه به دروغ پنداشتند كه علاوه بر ما راسخ در علماند [10].
نيز فرمود: مردم درخصوص متشابهات هلاك شدند ; چون به معناى آنها آگاه نشدند و به حقيقت آنها پى نبردند ; لذا از پيش خود با انديشه خويش آنها را تاويل كردند و بدين وسيله خود را از پرسش از اوصياء بىنياز دانستند [11].
همانطور كه ملاحظه شد، در اين روايات تاويل قرآن ويژه معصومان عليهم السلام خوانده شده و هر كه جز ايشان ادعا كند كه عالم به تاويل قرآن است، دروغگو به شمار آمده است .
ب . امام باقر عليه السلام به قتادةبن دعامه بصرى كه قرآن را برپايه انديشه خود تفسير مىكرد، فرمود: و يحك انما يعرف القرآن من خوطب به [12] ; واى بر تو قرآن را فقط مخاطب آن يعنى رسولخدا صلى الله عليه و آله وسلم مىفهمد .
نيز امام صادق عليه السلام به ابوحنيفه فرمود: و ما اراك ان تعرف من كتابه حرفا [13] ; بر تو نمىبينم كه بتوانى هيچ حرفى از كتاب خدا را بفهمى .
پنهان نماند، چنانكه پيش از اين بيان شد، اين دو روايت و نظائر آن ناظر به آيات محكم نمىتواند باشد ; چون آنها براى مردم قابل فهماند ; همانطور كه آية الله بروجردى در اين زمينه فرموده است: «اين جمله و نظاير آن مربوط به غير ظواهر قرآن است» [14].
ج) در روايات، تفسير قرآن بدون اتكاء به بيان معصومان عليهم السلام تفسير به راى و منهى شمرده شده است . امام رضا عليه السلام به على بن جهم فرمود: ولا تنال كتاب الله برايك فان الله يقول: و ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون فى العلم [15] ; با انديشه خود نخواهى توانستبه فهم كتاب خدا دستيابى ; چون خداوند مىفرمايد: تاويل آن را جز خدا و راسخان در علم نمىفهمند .
بر اين ديدگاه كه فهم آيات متشابه، مجمل و مبهم قرآن و نيز درك بطون قرآن ويژه معصومان عليهم السلام است، چند شبههاى را وارد كردهاند كه در اينجا به طرح و نقد آنها پرداخته مىشود .
گويند: در آياتى از قرآن به تدبر در قرآن دعوت شده است ; نظير: افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها [محمد / 24] ; پس آيا در قرآن تدبر نمىكنند؟ يا [مگر] بر دلهايشان قفلهايى نهاده شده است . بنابراين عقل توانايى تفسير و تاويل آيات قرآن را دارد و با تدبر مىتوان به فهم آيات قرآن دستيافت ; لذا فهم قرآن به معصومان عليهم السلام اختصاص ندارد . هر صاحب تدبرى مىتواند آن را بفهمد .
پاسخ اين شبهه آن است كه اين روش تنها درخصوص بديهيات عقلى اعم از نظرى و عملى است و جز آنها نظير جزئيات قيامت و عبادات و معاملات با اين روش قابل فهم نيست .
ممكن است كسى بگويد: حصر تاويل و تفسير به معصوم عليه السلام با رواياتى كه بيانگر عرضه اخبار به قرآن براى تشخيص صحت و سقم آنهاست [16]، سازگار نيست . جواب اين شبهه آن است كه بخشى از قرآن كريم نص و ظاهر است و نيازى به تفسير ندارد ; اما تفصيل مجملات و كشف مبهمات و خوض در متشابهات و بيان تاويلات جز به رهبرى معصوم عليه السلام نشايد و هر كسى در هر مقام علمى كه باشد، چنانچه بخواهد بدون رهبرى معصوم عليه السلام در اين امور اظهار نظر قطعى كند، عمل او تفسير به راى و افترا بر خدا تلقى مىشود و مصداق حديثشريف من فسر القرآن برايه فليتبوا مقعده من النار (5) [17] ; به شمار مىآيد .
بعضى پنداشتهاند: در همه موارد به كمك خود قرآن مىتوان قرآن را تفسير كرد و بر اين مدعا به جمله القرآن يفسر بعضه بعضا (6) تمسك جستهاند .
در رد اين پندار بايد گفت كه اولا اين جمله به عنوان روايت صادر از معصوم عليه السلام در هيچ يك از جوامع روايى ملاحظه نشده است . تنها حسنبن على طبرى در كتاب كاملبهايى آن را به صورت خبرى مرسل آورده است [18] ; بنابراين اعتبارى بر آن نيست .
ثانيا مفاد آن حصر تفسير به اين روش نيست . اگر چه اين روش فىالجمله مورد قبول است و عقل و نقل صحت آن را در بعضى از موارد گواهى مىنمايد ; ولى اين روش كافى براى تمام موارد نيست .
در ضمن مدلول احاديثيصدق بعضه بعضا (7) و يشهد بعضه على بعض (8) [19 هماهنگى آيات و عدم تناقض و ا ختلاف در ميان آنهاست و ربطى به تفسير آيات با آيات ندارد .
ثالثا اين ادعا با اخبارى كه بر نيازمندى به معصوم عليه السلام در تفسير قرآن دلالت دارد، معارض است .
بعضى با استناد به آياتى از قرآن گويند كه قرآن نور و هادى و تبيان همه چيز هست ; حال چرا براى مقاصد خود چنين نباشد؟ قرآن براى رفع ابهام از خود كمبودى ندارد تا به ديگران حاجت مراجعه باشد .
پاسخ اين استدلال اين است كه قرآن با تعليم و رهبرى معصوم عليه السلام واجد اين اوصاف است ; نه بدون آن . براى مثال بدون هدايت معصوم عليه السلام چگونه مىتوان از آيه «والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلثة قروء» [بقره / 229] رفع تشابه كرد و معناى «قرء» را كه از اضداد است، معين ساخت؟ يا چگونه مىتوان راز حروف مقطعه و جزئيات و خصوصيات عبادات و معاملات بيان كرد؟
بنابر آنچه آمد، متشابهات، مجملات، مبهمات و بطون قرآن نيازمند تفسير و تاويل است و آن تنها در صلاحيت معصومان عليهم السلام است . اين معنا را برخى از آيات قرآن و روايات معصومان عليهم السلام تاييد مىكند ; بر اين اساس نه عقل بدون راهنمايى معصوم عليه السلام قادر به درك صحيح آنهاست و نه آنها در همه موارد با ارجاع به آيات محكم تفسير مىپذيرند . رواياتى كه قرآن را معيار صحت و سقم اخبار معرفى كردهاند، ناظر به آيات محكم است .
1) وخدا بر هر چيز داناست .
2) نماز را به پا داريد .
3) زنان طلاق گرفته تا سه بار پاك شدن از شوهر كردن خوددارى كنند .
4) خداى مهربان بر عرش محيط است .
5) هر كه قرآن را بر پايه انديشه خود تفسير كند، جايگاهش از آتش پر خواهد شد .
6) آيات قرآن همديگر را تفسير مىكند .
7) [آيات قرآن] همديگر را تصديق مىكنند .
8) [آيات قرآن] بر [راستى] يكديگر گواهى مىدهند .
1 . طبرسى، فضل بن حسن ; مجمعالبيان فى تفسير القرآن، چ 2، بيروت، دارالمعرفة، 1408 ق، ج 1، ص 13 .
2 . طباطبايى، محمدحسين ; الميزان فى تفسير القرآن، چ 1، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلميه، بىتا، ج 4، ص 19 و همو ; قرآن در اسلام، بىچا، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1361 ش ، ص 44 .
3 . ر . ك: طباطبايى، پيشين و بروجردى، حسين (آيةالله)، نهاية الاصول چ 1، قم، نشر تفكر، 1415 ق، ص 481 .
4 . ر . ك: راغب اصفهانى ; مفردات الفاظ القرآن، ذيل فسر .
5 . ر . ك: انصارى، مرتضى (شيخ)، فرائدالاصول، بىچا، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، بىتا، ج 1، ص64 و خراسانى، محمدكاظم (محقق)، بىچا، تهران، كتابفروشى اسلاميه، بىتا، ج 2، ص 62 .
6 . ر . ك: طبرسى، فضلبن حسن ; پيشين، ص 410 و مجلسى، محمدباقر ; بحارالانوار، چ 2، بيروت، مؤسسة الوفا، 1403 ق، ج 89، باب 84 .
7 . حويزى، عبد علىبن جمعه، تفسير نور الثقلين، چ 4، قم، مؤسسه اسماعيليان، 1370 ش، ذيل آيه .
8 . مجلسى، محمد باقر ; بحارالانوار، چ 2، بيروت، مؤسسة الوفا، 1403 ق، ج 89، باب 84 و حر عاملى، محمدبن حسن ; وسايلالشيعه، چ 5، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403 ق، ج 18، باب13 .
9 . حويزى، پيشين، ذيل آيه 7 سوره آل عمران .
10 . همان .
11 . همان .
12 . مجلسى، پيشين، ج 24، ص 237 .
13 . همان 2 / 292 .
14 . بروجردى (آيةالله)، پيشين .
15 . حويزى، پيشين .
16 . ر . ك: مجلسى، پيشين 2 / 165 .
17 . عوالى اللئالى، ج4، ص 104 .
18 . حسنبن على طبرى، كامل بهايى، ج 2، ص 49 .
19 . همان و نهجالبلاغه، خ 133